جدول جو
جدول جو

معنی پای خوشه - جستجوی لغت در جدول جو

پای خوشه(شَ / شِ)
از پای و خوشه که از خوشیدن بمعنی خشکیدن است، زمین که از بسیاری آمد شد مردمان سخت و صلب شده باشد. رشیدی در ذیل پای خوش و پای خوشه گوید: ’زمین گلناک که لگدکوب کرده از کثرت مالش خشک شود، مرکب از پا و خوش که اسم مفعول است از خوشیدن بمعنی خشک شدن’. و در ذیل پای خوشه آرد: ’یعنی زمینی که تر باشد و به آمد و شد مردم و حیوانات خشک شود چه خوشه بمعنی خشک شده آمده... اما یحتمل که پای خوسته باشد که چنین خوانده باشند. واﷲ اعلم’. زمینی راگویند پر از گل و لای که بسبب تردد مردم و حیوانات دیگر بر آن خشک و سخت شده باشد. (برهان) :
بهار پر برگشته ست پای خوشه زمین
بهشت خرم گشته ست خشک شورستان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
پای خوشه
زمین گلناک و مرطوب که بسبب رفت و آمد بسیار خشک و سخت شده باشد
تصویری از پای خوشه
تصویر پای خوشه
فرهنگ لغت هوشیار
پای خوشه((ش ِ))
زمین پر از گل و لای که به سبب تردد مردم و حیوانات خشک و سخت شده باشد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پای موزه
تصویر پای موزه
پا افزار، چکمه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ)
آنچه از دم خوشۀ انگور بر درخت مانده باشد
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِخوَ / خُ شَ / شِ)
شرابی است که از سنبل رومی و ساذج به دست آید. (از تذکرۀ ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی از بخش حومه شهرستان سنندج، دارای 200 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ خوَ / خُ رَ / رِ)
خرزهره. رجوع به خرزهره شود
لغت نامه دهخدا
پاافزار، کفش، نوعی از پاافزار و جوراب است، (تتمۀ برهان)، چموش: هرگز از دور زمان ننالیدم و روی از گردش آسمان درهم نکشیدم مگر وقتی که پایم برهنه بود و استطاعت پای پوشی نداشتم تا بجامع کوفه درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق بجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم، (گلستان)
لغت نامه دهخدا
پاجوش، شولان و شاخ تر که از ریشه درختی روید
لغت نامه دهخدا
(قَ یِ شَ / شِ)
آخرین برگ قصب که خوشه را در بر دارد. قنبعه
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ / تِ)
بمعنی پای خست باشد و آن هرچیزی است که در زیر پای کوفته شده باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
پای افزار: و مسلمانان بسیار غنیمت یافتند از سلاح و جامه و زرینه و سیمینه و برده گرفتند و یک پای موزۀ خاتون با جورب گرفتند و جورب و موزه از زر بود مرصع بجواهر. (تاریخ بخارا)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
بمعنی ترجمه باشد و آن معنی لغتی است از زبانی بزبان دیگر. (برهان). وستی. همسیراز. پچوه. پچواک. (اصل کلمه و مترادفات که در ذیل آورده ایم مجعول و مصنوع بنظر می آید مگر آنکه شواهدی آنرا تأیید کند)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُشْ)
رسول یهوه، دوازدهمین انبیاء اصغر و ختم مصنفین عهد عتیق بود. از او چندان اطلاعی نداریم. محتمل است تخمیناً در سال 416 قبل از مسیح یعنی در اواخر حکومت لخمیا بعد از حگی و زکریا در هنگام اغتشاش عظیمی که درمیان کهنه وقوم یهود روی نموده بود نبوت می نمود. (از قاموس کتاب مقدس). این اسم خاص نویسنده کتاب نیست و نشانه ای که نام نویسنده را مشخص کند در دست نداریم. اما به جای نام او از اشاره ای که در سفر 3 آیۀ اول آمده است چنین به نظر می رسد که کسانی او را پیغمبر می دانسته اند، اما قصد او در آن عبارت این است که فرشتۀ خدا نازل خواهد شد. کتاب ملاکی در آخر پیغمبران کوچک قرار دارد و نشان می دهد که این سفر مربوط به بعد از جلای بابل است. محتویات کتاب هم همین را نشان می دهد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پلی کوشه
تصویر پلی کوشه
فرانسوی چین خوابیده
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی باشد که چرک پاراپاک کند سنگ پا قیشور، هر چیز که چرک پا را بسترد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای جوش
تصویر پای جوش
شولان و شاخ تر که از ریشه درخت روید پاجوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای پوش
تصویر پای پوش
پا افزار کفش، نوعی از پا افزار چموش چاموش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی خوره
تصویر پی خوره
خر زهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای خسته
تصویر پای خسته
پای خست پای خسته
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که در زیر پای کوفته شده باشد لگد کوب لگدمال پای خاسته پا خسته پای خوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای خوش
تصویر پای خوش
زمین گلناک و مرطوب که بسبب رفت و آمد بسیار خشک و سخت شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاخوشه
تصویر پاخوشه
آنچه از دم خوشه انگور بر درخت مانده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ارسی، پاچپله، پای افزار، کفش، موزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد